روانشناسي زن و مرد

چطور افکار محدود‌کننده را از بین ببرید

 

چیزی به اسم حقیقت وجود ندارد، فقط ادراکات مختلف وجود دارند. — گوستاو فلوبر

اخیراً یک حقه‌ی جدید یاد گرفته‌ام که باعث شده بتوانم خودم را در همه‌ی جنبه‌های زندگی بهتر کنم و به تدریج زندگی‌ام تا جایی پیشرفت کرده که برای خودم هم قابل‌تصور نیست.

جادویی در کار نیست و هر کسی هم که دوست داشته باشد می‌تواند این حقه را امتحان کند (با اینکه این روش کاملاً هم علمی نیست ولی برای من موثر بود.)

اگر بتوانید خودتان را به مراحلی که در زیر توضیح می‌دهم متعهد کنید، آنوقت می‌توانید نگاهتان به خودتان و جهان را به کل تغییر دهید. این دو فاکتور (نگاه شما به خودتان و به جهان) درواقع  قادر به ایجاد و از بین بردن موقعیت‌ها و فرصت‌ها در زندگی هستند.

خُب پس چرا امتحانش نکنید؟

باورها چیستند؟

باورها درواقع الگوهای فکری هستند که طی سال‌ها برای شکل دادن به یک تصویر ذهنی از آنچه شما «حقیقت» می‌پندارید، ساخته شده‌اند. این باورها تصویر ما از خودمان، درک ما از جهان و درنهایت تصور ما از توانایی‌هایمان را تعریف می‌کنند. مشکل باورها این است که ما همیشه هم به حقیقت اصلی باور نداریم و آنچه باور داریم فقط درکی از حقیقت است، آن هم برمبنای دانشی که به مرور زمان کسب کرده‌ایم.

اگر تصمیم بگیریم به چیزهای اشتباهی باور داشته باشیم آن‌وقت داستان خطرناک می‌شود.

چرا باید باورهایمان را تغییر دهیم؟

گاهی در زندگی درگیر باورهای شرطی جامعه می‌شویم که به ما دیکته کرده است که هستیم و چه توانایی‌هایی داریم. وقتی به دیگران اجازه‌ی این کار را می‌دهیم، درواقع موقعیت‌ها و فرصت‌های خودمان برای موفقیت را محدود کرده‌ایم.

اگر دیگران بگویند که باهوش نیستید، آن‌وقت فکر می‌کنید تصور شما از خودتان چه خواهد شد؟ > اینکه خنگ هستید!

وقتی در اولین سخنرانی زندگی‌تان خوب عمل نکنید، آن‌وقت چه تصوری از خودتان پیدا می‌کنید؟ > که استعدادی در سخنرانی کردن ندارید!

اگر در رابطه‌ی احساسی با یکی دو نفر موفقیت چندانی به دست نیاورید، آن‌وقت چه تصوری خواهید کرد؟ > اینکه جذاب نیستید!

این فهرست انتهایی ندارد.

خُب متوجه موضوع شدید؟

ما درکمان نسبت به خودمان و دنیای اطرافمان را برمبنای دانشی که به مرور زمان کسب کرده‌ایم استوار می‌کنیم، غافل از اینکه این باورها شاید فقط دروغ‌هایی باشد که در طول همه‌ی این سال‌ها به خودمان گفته‌ایم.

براساس این دانش که جمع‌آوری کرده‌ایم، نتیجه‌گیری‌های اشتباه می‌کینم.

مشکل کجاست؟

درک ما از کسی که هستیم و دنیای اطرافمان چیزی است که زندگی ما را شکل می‌دهد. باورهای ما کم‌کم به پیشگویی‌هایی تبدیل می‌شوند که تلاشمان اثبات آنها خواهد بود.

خُب این همان مشکلی است که من در خودم و تقریباً در تک‌تک آدم‌های دیگر دیده‌ام:

ما انتخاب می‌کنیم که مزخرف‌ها را باور کنیم

(و شما هم احتمالاً همین کار را می‌کنید.)

ما حقیقت‌هایی را برای باور کردن انتخاب می‌کنیم که موقعیت‌های ما را در زندگی از بین می‌برند

ما واقعیت‌هایی را برای باور کردن انتخاب می‌کنیم که فرصت‌های ما را در زندگی محدود می‌کنند

ما انتخاب می‌کنیم در دنیایی زندگی کنیم که در آن نقش قربانی داریم

… همه‌ی اینها واقعیت دارد

باورهایی که قدرت شما را کم می‌کنند شما را به هیچ‌کجا در زندگی‌تان نخواهند رساند.

چرا باید خودتان را درگیر آنها کنید؟

چطور می‌توانیم باورهایمان را تغییر دهیم؟

اولین قدم برای تغییر باورها این است که به درستی درک کنید که این باورها همه‌ی چیزهایی که در زندگی می‌خواهید را از شما می‌‌گیرند.

عشق

موقعیت

سلامتی

خوشبختی

برای اینکه به نظرتان واقعی‌تر برسد می‌توانید شروع به نوشتن باورهای محدودکننده‌ی خودتان بکنید و با جزییات شرح دهید که این باورها چطور در گذشته زندگی‌تان را خراب کرده‌اند و چطور در آینده هم می‌توانند به این تخریب‌ها ادامه دهند.

اما چطور می‌توانید این باورها را تغییر دهید؟

باورها با سه ستون اصلی تعیین می‌شوند و تغییر می‌کنند:

درک ما (آنچه به‌عنوان «حقیقت» می‌بینیم)

منابع ما (همان مدارکی که برای اثبات حقیقتمان از آن استفاده می‌کردیم)

زمان (زمان گذر بین دو باور)

قدم اول: تغییر ادراکتان

برای برنامه‌ریزی مجدد مغزتان، باید با ادراکاتتان شروع کنید. یعنی همان چیزهایی که باور دارید حقیقت است. درکتان نسبت به خودتان و دنیای اطرافتان.

این ادراکات اغلب وقتی سنمان کمتر بود توسط محیط‌ اطراف به ما داده شده است. درواقع بیشتر چیزهایی را که تا امروز به آنها باور داریم از محیط اطرافمان گرفته‌ایم.

مادرتان که می‌گوید شما استعداد خدادادی برای آواز خواندن دارید

معلم‌هایتان که می‌گویند دنیا بی‌رحم و زندگی سخت است

این باورها به صورت خودکار توسط رسانه‌ها، دوستان، جامعه و از این قبیل فراهم می‌شوند. درواقع حالت پیش‌فرض در مغز همه‌ی ما است.

ولی مشکل اینجاست که بیشتر مردم تا پایان عمر در همین باورهای اشتباه گیر می‌کنند و نمی‌دانند که قدرت تغییر آن را دارند.

روشی که از طریق آن باورهایمان را تغییر می‌دهیم، باطل کردن چیزهایی است که به صورت خودکار باور کرده‌ایم (یعنی درکی که دوست دارید درمورد خودتان و دنیا داشته باشید را می‌سازید).

اگر می‌خواهید به مغزتان از نو برنامه بدهید، این مهمترین قدمی است که باید بردارید.

قدم دوم: ایجاد منابع جدید

مشکل این است که الان دو باور متضاد درمورد خودتان دارید و باوری که منابع بیشتری دارد (همان باوری که به نظرتان «حقیقت» بود) کنترل را در دست دارد.

مغز ما با این باور جدید و نیروبخش مقابله خواهد کرد، تازمانی‌که منابع کافی برای پشتیبانی از باور جدید تهیه کنیم. به این مقاومت مغز «ناسازگاری شناختی» می‌گویند.

مغز ما وارد حالتی از استرس ذهنی می‌شود که طی آن سعی می‌کند تضاد بین این باورهای متضاد را کم کند.

ناسازگاری زمانی احساس می‌شود که افراد با اطلاعاتی مواجه می‌شوند که با باورهایشان همخوانی ندارد. اگر این ناسازگاری با تغییر باورها کم نشود، منجر به بازگرداندن همخوانی قبلی از طریق ادراک، عدم پذیرش، تکذیب اطلاعات، درخواست جستجوی پشتیبانی از دیگران که باورهای مشابه دارند و تلاش برای متقاعد کردن دیگران می‌شود.

اساساً مغز ما سعی خواهد کرد باور جدید را به صورت مداوم رد کند.

باور کردن یک واقعیت/هویت جدید و نیروبخش در ابتدا دشوار خواهد بود مگراینکه منابع کافی برای پشتیبانی از این هویت و جهان جدید بسازید. ولی نیازمند این است که به روشی زندگی کنید که دوست دارید باورهایتان باشد تا بتوانی منابع کافی را برای پشتیبانی از باورتان جمع‌آوری کنید.

منطقی به نظر می‌رسد؟

مثلاً:

باور نمی‌کنید که در رابطه با خانم‌ها خوب هستید مگراینکه بتوانید با موفقیت به یکی از آنها نزدیک شوید. ولی اگر باور نداشته باشید که برای رابطه برقرار کردن با آنها توانمند هستید، نخواهید توانست رابطه‌ی خوبی با آنها برقرار کنید.

باور نمی‌کنید که ریاضی‌تان خوب است مگراینکه در امتحان ریاضی نمره‌ی خوبی کسب کنید. ولی اگر متقاعد نشده باشید که ریاضی‌تان خوب است نخواهید توانست امتحانتان را خوب بدهید.

متوجه تناقض آن می‌شوید؟

یک راه عالی برای ساختن منابع برای باور جدیدتان تجسم واضح آنها در عمل است.

سیستم عصبی بدن انسان نمی‌تواند فرق بین یک تجربه‌ی واقعی و یک تجسم خیلی واضح و روشن را متوجه شود. بنابراین با تمرین این باورها در ذهن خواهیم توانست قبل از اینکه آنها را به صورت عملی تجربه کنیم، تجربیاتی ذهنی مربوط به آن ایجاد کنیم (که همان منابع هستند).

اگر می‌خواهید باور داشته باشید که اعتمادبه‌نفس بیشتری دارید، باهوش‌ترید، جذاب‌ترید یا هر چه، کافی است آن را به روشنی در ذهنتان تجسم کنید (در ذهنتان آن را عملی کنید).

در روانشناسی، به این روش درمانی، درمان انعقادی گفته می‌شود.

این کار را ادامه دهید تا باور جدید و نیروبخشتان به الگوی ذهنی استاندارد شما تبدیل شود.

قدم سوم: زمان

اساساً آنقدر باید به آن تظاهر کنید تا منابع کافی برای شروع باور کردن آن پیدا کنید.

درنتیجه زمان آخرین فاکتور برای تغییر باورهاست. زمان عامل تغییر تدریجی بین دو باور متناقض است.

بنابراین مداومت داشتن رمز موفقیت است.

باور نیروبخش جدید ما به مرور زمان جای باور قدیمی را می‌گیرد. درست مثل ایجاد عادت‌های جدید. وقتی مداوماً از قدرت اراده‌مان برای رسیدن به عمل موردنظر استفاده می‌کنیم، به مرور زمان برایمان عادت می‌شود.

به همین روش هم می‌توانیم برای خودمان شخصیتی جدید بسازیم. باورهای جدید و نیروبخش ما بالاخره حالت پیش‌فرض ذهن ما خواهند شد و دیگر لازم نیست با ناسازگاری شناختی سر و کار داشته باشیم.

تبریک! به همین سادگی توانستید مغزتان را از نو برنا‌مه‌ریزی کنید.

خلاصه

خُب امیدوارم که توانسته باشم به شما نشان دهم که الگوهای فکری‌مان چطور زندگی‌مان را شکل می‌دهند و درنتیجه متوجه لزوم ایجاد باورهای نیروبخش شده باشید.

اگر به این روش‌های جدید و شبه‌علمی باور ندارید، فقط کافی است از خودتان بپرسید:

امتحان کردن آن چه ضرری دارد؟

قبول دارم که به نظر کمی عجیب می‌آید، من خودم هم اول نظر مثبتی به آن نداشتم. ولی نتیجه گرفتم برای همین از شما می‌خواهم که امتحانش کنید.

من برای تغییر نگرشم نسبت به خودم از این روش استفاده کردم. همه‌ی چیزهایی که می‌خواستم درمورد باور داشته باشم را یادداشت کردم و بعد با تجسم آنها در ذهنم و خواندنشان سعی کردم آنها را جا بیندازم.

خلاصه‌ی تک‌خطی:

ادراک

آگاه شدن از زمزمه‌های خودتان و تشخیص اینکه این باور درکی محدودکننده است

تشخیص دردی که وارد زندگی‌تان می‌کند

پیشنهاد یک درک جدید و درعین‌حال رد کردن ادراکات قبلی (حتی می‌توانید آنها را یادداشت کنید)

ایجاد و ساخت منابع

تجسم دقیق و روشن عملی شدن این باور جدید برای تمرین بالا بردن مهارت‌ها و بهتر کردن شرایط

تجربه کردن موقعیت‌های جدید که با درک جدید همخوانی داشته باشد

زمان

صبر برای ایجاد منابع تا این درک جدید به صورت عادت برایتان درآید (از ۱۸ تا ۲۵۴ روز – ۶۶ روز به صورت متوسط)

فراموش کردن منطقی تجربیات منفی

همین.

ساده است ولی راحت نه!

ولی مطمئن باشید اگر برای انجام آن مداومت داشته باشید نتیجه می‌گیرید.

خُب قبل از اینکه متن را برایتان تمام کنم، یک سوال از همه‌ی شما دارم:

 

اولین باور محدود‌کننده‌ای که باعث عقب ماندن شما در زندگی می‌شود چیست؟

اگر فکر می‌کنید این نوشته می‌تواند به کس دیگری کمک کند، حتماً آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
بستن

بلاک کننده تبلیغ

لطفا جهت حمایت از ما برنامه بلاک کننده تبلیغات را غیرفعال نمایید.