1. هر کسی نیمهگستردهای دارد برخی بر این باورند نظام هستی آنچنان برنامهریزی و تنظیم شده است که برای هر فردی یک نفر و فقط یک نفر به عنوان جفت مناسبش ساخته شده یا باید منتظر باشد تا تقدیر و سرنوشت آن فرشته گمشده (یا سوارکار با اسب سفید) را طی یک حادثه اتفاقی در برابر او ظاهر کند، یا اینکه افراد معتمدی را امتحان کند تا اینکه نیمهاش را پیدا کند. گروه اول برای پیدا کردن همسر و ایجاد رابطه تلاش نخواهند کرد مگر سطحی و گروه دوم از یک رابطه به رابطهای دیگر میروند تا شاید گمشده خود را پیدا کنند.
2. در صورت از دست دادن معشوقشان دیگر نباید رابطه جدیدی را آغاز کنند! در حالی که واقعیت امر این است که برای هر فردی بالقوه جفت و همسرهای متعددی وجود دارد و تنها قانون حاکم بر نظام هستی این است که افراد با عقل، منطق و تلاش، همسر مناسب خود را پیدا کنند و اگر هم اشتباهی کردند مسئولیت خود را بپذیرند و در جبران و اصلاح آن بکوشند.
3. فقط با همسر کامل و بیعیب و نقص میتوان در زندگی اشتراکی به خوشبختی رسید! برخی افراد به دلیل مطلقگرایی (خوب یا بد، سیاه یا سفید) یا کمالپرستی(بهترین، برترین، همیشه 20)، دنبال یک فرد کامل و تقریبا بیعیب و نقص هستند و به این ترتیب بسیاری از فرصتهای طلایی را از دست میدهند. چون همیشه معایبی برای رد کردن طرف مقابل پیدا خواهندکرد. عدهای همچون پیوند عاطفی ناامنی داشتهاند به دیگران اعتماد نمیکنند و ناخودآگاه دنبال مدرک و دلیل برای رد طرف مقابلاند. در حالی که همسر کامل وجود ندارد و اساسا فلسفه ازدواج شروع با حداقل معیارهای لازم و اساسی و تلاش برای رسیدن به حداکثرهای ایدهآل (رشد و نمو) است. احتمال موفقیت و خوشبختی در ازدواجی بیشتر خواهد بود که تجانس و تشابه بین زوجین بیشتر باشد و اگر یکی خیلی برتر از دیگری باشد دیر یا زود رابطه دچار مشکل میشود.
4. برخی افراد به دلیل ترس از شکست یا ترس از رابطه فکر میکنند فرد باید از تمام جهات کامل باشد تا قدم برای ازدواج بردارد. در حد یک روانشناس آگاهی و اطلاعات لازم برای ازدواج را داشته باشد، از لحاظ جسمانی بیعیب و نقص و از نظر مادی در رفاه باشد(ماشین، خانه، شغل و…) این نوع تفکر حتی اگر فرد به این حد هم برسد چند عیب عمده دارد:
– انتخابهایش محدود میشود، چون باید فردی در سطح خود پیداکند.
– بهترین سنین فرزنددار شدن را از دست میدهد.
– انگیزهاش برای ازدواج کمتر و شک و تردیدهایش بیشتر میشود.
– احتمال اینکه طعمه و گرفتار آدمهای متقلب و سوءاستفادهگر قرارگیرد، بیشتر میشود و در بسیاری موارد دست به انتخابهای کاملا غلط میزند.
5. برای یک ازدواج موفق مهم نیست که با چه کسی ازدواج میکنید، مهم این است که چقدر تلاش میکنید! افراد با چنین تفکری بدون در نظر گرفتن تضادها، تشابهات ارزشها، اهداف، انتظارات و… وارد یک رابطه و ازدواج نابرابر و سوءاستفادهگرانه میشوند و دیر یا زود هر دو طرف از پا درخواهند آمد. خمیرمایه چنین طرز تفکری این است؛ خودم درستش میکنم! در حالی که ازدواج مثل بازی پینگپونگ است که هر دو باید لذت ببرند.
6. تضاد بین زوجین باعث بهبود و استحکام ازدواج میشود! شاید ابتدا شخصیتهای متفاوت باعث هیجان و رضایتخاطر ظاهری شود ولی دیری نمیپاید.
7. عشق بهتنهایی برای ازدواج کافی است! اصلا! مخصوصا اگر شهوانی باشد. برای انتخاب همسر باید براساس دل (احساسات و عواطف) عمل کرد. کودک 7 تا 10 ساله فقط براساس حواس، تخیلات و هوشش دنیا را درک و ارزیابی میکند! از ویژگیهای این افراد این است که وقتی میپرسیم چرا عاشق این فرد شدهاید؟ معمولا یا دلیلی برای آن ندارند و اگر هم داشته باشند یا بیشتر به صورت نداشتن معایب است(دروغ نمیگوید، خشن نیست) یا اینکه محاسن نسبت داده شده نادرست و غیرمنطقی است (فهیم و با پشتکار است ولی در سن 28 سالگی هنوز نه تحصیلات دارد نه شغل!)
انسان سالم کسی است که با عقل جاده و مسیر و با دل و احساس ، انرژی رفتن در مسیر را انتخاب میکند.
8. ازدواج و انتخاب همسر به شانس بستگی دارد! میگویند ازدواج هندوانه دربسته است. اگر ما شانس را به عنوان سرنوشت محتوم در نظر بگیریم دیگر تلاش، اختیار، کوشش، تفکر و در یک کلام هستی بیمعنی خواهد بود. تفاوت انسانهای عاقل و توانمند با دیگران در این است که آنها خود سرنوشتشان را مینویسند و میسازند ولی سرنوشت کار دیگران را (تقدیر ارباب مردان ترسو و برده مردان شجاع است).
1. یکی از مهمترین علتهای شکست در ازدواج توقع و تصورات غلط از ازدواج است. خوشبختی به خودیخود رخ نمیدهد، بلکه ساخته میشود. به همان اندازه انتخاب و داشتن همسر خوب، تلاش در حفظ آن نیز مهم است.
2. ازدواج دوای هیچ دردی نیست. حکم غذا را دارد، نه دارو. ازدواج باعث رفع هیچیک از مشکلات روانی نمیشود.
3. ازدواج وسیله است، نه هدف. بسیاری از ازدواجهای غلط و ناموفق به این دلیل رخ میدهد که افراد آن را یک هدف قرار میدهند(به هر ترتیبی شده باید ازدواج کرد) در نتیجه برای رسیدن به آن گاهی بسیاری از اصول عقلانی و حتی اخلاقی را نیز نادیده میگیرند و زیر بار انتخاب غلط میروند یا بدون آمادگی و شرایط لازم درگیر آن میشوند.
4. بسیاری از مشکلات و اختلافهای زناشویی از بین نمیروند، بلکه همین که به این تفاهم برسید که در زمینههایی با هم اختلافنظر دارید و به یک سازگاری و توافق دونفره برسید کافی است.
5. زوجهای موفق و خوشبخت نیز گاهی بحث و کشمکش دارند و اگر این طور نباشد باید در صحت و سلامت ازدواجشان شک کرد. مزیت زوجهای موفق در این است که میدانند چگونه به درستی با اختلافها و مشکلها مواجه شوند و به تفاهم برسند. آنها به تفاوتها احترام میگذارند و با دید برنده و بازنده به مسائل نگاه نمیکنند.
6. در زندگی اشتراکی هیچ فایده و قانونی وجود ندارد مگر اینکه زوجین با هم آن را وضع کرده باشند. ازدواج همچون درختی است که در صورت عدم آبیاری و مراقبت، دیر یا زود پژمرده خواهدشد. مشکلها و اختلافهای جدی زناشویی با ورود بچهها برطرف نمیشود.
7. اگرچه هرچه اشتراکها و شباهتهای بین زوجین بیشتر باشد امکان به وجود آمدن صمیمیت بیشتر است. ولی این به آن معنی نیست که زوجین همیشه باید در تمام لحظههای خوششان با هم باشند.
8. رابطه زناشویی یک رابطه 50/50 سپس 100/100 است. یک ازدواج زمانی میتواند موفق باشد که در رابطه، هر یک از طرفین با تمام صفات خوب خود باشند و اشتباه دیگری را مجوزی برای خطای خود ندانند.
9. زوجین نه مکمل یکدیگر، بلکه حامی و تقویتکننده همدیگر هستند. هر یک از زوجین افرادی عاقل، بالغ، کامل و توانمندی هستند که میتوانند زندگی خود را به تنهایی و با خوشی بگذرانند ولی با آگاهی و انتخاب تصمیم میگیرند با دیگری و کمک به هم مسیر رشد و کمال را دلپذیرتر، معنیدارتر و بهتر طی کنند.
10. اولین شرط و لازمه ارتباط خوب و موثر زناشویی ابراز صحیح، صریح و شفاف احساسات، نظرات و خواستههاست.
11. اگر در ازدواج قرار باشد کسی تغییر کند آن یک نفر خود ما هستیم!
12. اگرچه مشورت با والدین نشانه سلامت عقل است ولی این شما هستید که میخواهید با همسرتان زندگی کنید، نه آنها.